محل تبلیغات شما
خیره شده بود به آخرين نخ تو پاکت سیگارش!

یهو گفت:

ميدوني,خاطراتت،

درست مثل ترک کردن این سیگار کوفتیه!!

هر صبح بلند میشم و با خودم میگم همین ۲۰ تا نخ رو بکشم دیگه نمیکشم!!

اولش برام راحته،با خودم میگم حالا کو تا این بیست تا تموم شن.

بعد از ظهر که میشه میبینم فقط یدونه مونده!

اونوقت میشینم و کل روز رو براي خودم مرور میکنم،

با خودم میگم امکان نداره انقدر زود تموم شده باشه

مطمئناً یه جايي یه نخ افتاده،یا شکسته یا شایدم به کسي دادم!

بعد آخرين نخ رو میکشم و میرم یه پاکت ديگه میخرم و به خودم قول میدم که حتمأ فردا ترک میکنم وقتي که همه ي بیست تا رو خودم کشیده باشم!

خاطرات لعنتي توأم عين همين سیگار نفسمو بُریدن.

هي میشینم بهت فکر میکنم،

به خنده هات،

حرفات،

دوستت دارمات،،،

و بعد وقتي میرسم به رفتنت با خودم میگم امکان نداره که به این زودي همه چي تموم شده باشه.!

حتمأ یه جايي یه اشتباهي کردم.!

ولي من خودم ميدونم که همه ي اون بیست تا نخ رو خودم کشیدم!

من ميدونم که هيچ جايي هیچ اشتباهي نکردم.!!!!

یه سری مزخرافات!!!

ســیـــــــــــگار

یه ,نخ ,رو ,میگم ,بیست ,تموم ,خودم میگم ,نخ رو ,با خودم ,بیست تا ,رو خودم ,میگم امکان نداره

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دایـره مینــا دیجی رمان